سفارش تبلیغ
صبا ویژن
علم باطن رازی از رازهای خدای وحکمتی از حکمت های الهی است که در دلهای هر یک از اولیای خود که بخواهد می نهد [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

 



گفت: اگه گفتی چی شد من بعد از این همه مدت چادر پوشیدم؟

گفتم: چه می‌دانم، لابد این‌طوری خوش‌تیپ تری!

گفت: نچ!

گفتم: خب لابد فهمیدی این‌طوری حجابت کامل‌تره مثلاً!

گفت: نچ!

گفتم: ای بابا! خب لابد عاشق یکی شدی، اون گفته اگه چادر بپوشی بیشتر دوستت دارم!!

گفت: نزدیک شدی!

گفتم: آها!! دیدی گفتم همه‌ی قصه‌ها به ازدواج ختم می‌شوند؟ دیدی!!

گفت: برو بابا… دور شدی باز

گفتم: خب خودت بگو اصلاً

گفت: یک جایی شنیدم چادر، لباس “زهرا(س)”ست، خواستم کمی شبیه “زهرا(س) ” باشم.

پای درد و دل هر مادر شهید که نشستیم،
دست هر مادر شهیدی رو که بوسیدیم،
اشک هر مادر شهیدی رو که شاهد شدیم،
همشون فقط یک چیز ازمون می خواستند:
به دوستاتون بگید جگرگوشه ی من رفت تا کسی چادر از سر دخترهای مردم نکشه
بهشون بگید نزارن شیطون وادارشون کنه خودشون با دست خودشون ...
بهشون بگید دل ما خونه
شما بگید!
حالا دیدی وقتی از شهدا می خوای، تو هم مثل اونا مجاهد راه خدا بشی به دلت می ندازن که چادرت...

کسی به حرف ما گوش نمی کنه!

 


92/1/24::: 2:38 ع
نظر()
  
  

فکرکردم که قلم یار نشد دیدم شد
لحظه فهم تواغاز نفهمیدم شد
ساقی شعرشدی جام شراب اوردی
مثل هربار مراهم به حساب اوردی
درخیابان جنون می روم عابر باشم
یازده صفحه ورق خورد که شاعر باشم
بنویسم به تو ازخون جگربیت به بیت
وتوراگریه کنم وقت سحر بیت به بیت
لطف کن پرده از این پلک نگاهم بردار
این همه فاصله را از سر راهم بردار
راه رفتن به تورا من که ندانم،به خودت
از خودم دورکن اما برسانم به خودت
بام کعبه است مهیای تو ودلبریت
ای به قربان اذان های علی اکبریت
کاش این ندبه مانیز به جایی برسد
بازهم از طرفت کرببلایی برسد
کربلایی بروم من به جوانی باتو
دور شش گوشه ولی جامعه خوانی، باتو
راستش دیگر از این فاصله ها دلسردم
از نوشتن به امیدصله ها دلسردم
مدتی هست که ظرف گله ام سر رفته
خودم از دست خودم حوصله ام سر رفته
نه امیداست به من تاکه امیدت باشم
نه مفیدم  که مگر«شیخ مفیدت» باشم
دلم ان دل که خودت دست دلم دادی نیست
نفسم ان نفس پنجره فولادی نیست
نیتم پاک نشدفال دلم خوب شود
بازبا روضه مگر حال دلم خوب شود
روضه گفتم چه بلایی به سرم درامد!
اشکها ریخت صدای جگرم درامد
تیرازپنجره عاطفه اخر ردشد
حرمله گفت که دیدید سه تاپر ردشد!
از روی اسب زمین خورد...بماند اما
بعدها از وسط قافله باسر رد شد
همه اینها به خداباعثش آن اتش بود
که اجازه به خودش داد وَاز در ردشد!


  
  

شب تاریک کنار تو به سر می آید

نام زهرا به تو بانو چقدر می آید

آبرو یافته هر کس به شما نزدیک است

خار هم پیش شما گل به نظر می آید

به کسی دم نزد اما پدرت می دانست

وحی از گوشه ی لب های تو در می آید

پای یک درس تعالیم تو بانوی ولا

عمر صد مرجع تقلید به سر می آید

ونبوت به دو تا معجزه آوردن نیست

از کنیزان تو هم معجزه بر می آید


  
  
 
 
 


سین اول سرقت باغ فدک
سین دوم سیلی از روی حسد
سین سوم سوختن درب حرم
سین چهارم سوزش ضرب لگد
سین پنجم سینه و مسمار در
سین ششم ساختن تابوت مرگ
سین هفتم شد سفر در شام غم

این سه ماه آخر عمر من است
سین مرگ من سلام بی جواب حیدر است


  
  
گــــرچـــه مـــن ســـربـــاز هیـــچ و ســـاده ام
ســـرخــــوشـــم مـــهــدی (عـــج) بـــود فــــرمــــانـــده ام 
  گــــرچــــه شـــد فـــرمـــانـــده ام غـــائـــب ولـــی
  دلــــخـــوشـــم بــــر نـــائـــبـــش ســـیـــد عـــلـی

91/12/5::: 1:45 ع
نظر()
  
  
   1   2      >