گفت: اگه گفتی چی شد من بعد از این همه مدت چادر پوشیدم؟
گفتم: چه میدانم، لابد اینطوری خوشتیپ تری!
گفت: نچ!
گفتم: خب لابد فهمیدی اینطوری حجابت کاملتره مثلاً!
گفت: نچ!
گفتم: ای بابا! خب لابد عاشق یکی شدی، اون گفته اگه چادر بپوشی بیشتر دوستت دارم!!
گفت: نزدیک شدی!
گفتم: آها!! دیدی گفتم همهی قصهها به ازدواج ختم میشوند؟ دیدی!!
گفت: برو بابا… دور شدی باز
گفتم: خب خودت بگو اصلاً
گفت: یک جایی شنیدم چادر، لباس “زهرا(س)”ست، خواستم کمی شبیه “زهرا(س) ” باشم.
پای درد و دل هر مادر شهید که نشستیم،
دست هر مادر شهیدی رو که بوسیدیم،
اشک هر مادر شهیدی رو که شاهد شدیم،
همشون فقط یک چیز ازمون می خواستند:
به دوستاتون بگید جگرگوشه ی من رفت تا کسی چادر از سر دخترهای مردم نکشه
بهشون بگید نزارن شیطون وادارشون کنه خودشون با دست خودشون ...
بهشون بگید دل ما خونه
شما بگید!
حالا دیدی وقتی از شهدا می خوای، تو هم مثل اونا مجاهد راه خدا بشی به دلت می ندازن که چادرت...
کسی به حرف ما گوش نمی کنه!
شب تاریک کنار تو به سر می آید
نام زهرا به تو بانو چقدر می آید
آبرو یافته هر کس به شما نزدیک است
خار هم پیش شما گل به نظر می آید
به کسی دم نزد اما پدرت می دانست
وحی از گوشه ی لب های تو در می آید
پای یک درس تعالیم تو بانوی ولا
عمر صد مرجع تقلید به سر می آید
ونبوت به دو تا معجزه آوردن نیست
از کنیزان تو هم معجزه بر می آید
سین اول سرقت باغ فدک
سین دوم سیلی از روی حسد
سین سوم سوختن درب حرم
سین چهارم سوزش ضرب لگد
سین پنجم سینه و مسمار در
سین ششم ساختن تابوت مرگ
سین هفتم شد سفر در شام غم
این سه ماه آخر عمر من است
سین مرگ من سلام بی جواب حیدر است